افول آمریکا به دلیل تمرکز بیش از حد بر اسلام‌ستیزی

فارس , 23 آبان 1391 ساعت 17:57

یک مرکز راهبردی آمریکایی نوشت: تمرکز سیاست خارجی آمریکا بر مبارزه با اسلامگرایان و رها کردن همه مسائل دیگر یکی از موارد اصلی بود که موجب افول قدرت آمریکا شد.


به گزارش آرماگدون ، «جورج فریدمن» رئیس سازمان اطلاعات جهانی «استراتفور» نتیجه انتخابات آمریکا را به نفع سیاست خارجی این کشور دانست و نوشت که تاریخ به اوباما و واشینگتن خواهد آموخت تا وارد درگیری‌هایی نشوند که به منافع حیاتی کاخ سفید ارتباطی ندارند. در این مقاله آمده که مردم دست اوباما را در سیاست‌های داخلی بسته‌اند؛ اما شاید بتوان از این فرصت برای اصلاح سیاست‌های خارجی کشور استفاده نمود.

* شرایط سیاسی آمریکا با تقابل مجلس سنا و نمایندگان کاملاً گره خورده است

آمریکا چند روز پیش انتخابات خود را برگزار کرد و هیچ چیزی عوض نشد. اوباما رئیس‌جمهور باقی ماند؛ دموکرات‌ها همچنان با اکثریتی ضعیف، کنترل مجلس سنا را به دست دارند. جمهوری‌خواهان هم همچنان مجلس نمایندگان را کنترل می‌کنند. شرایط سیاسی داخلی در آمریکا موجب شده تا دولت کارآمدی خود را از دست بدهد. مجلس نمایندگان به شدت تحت تأثیر منافع حزبی است و از آن‌جا که این مجلس در دست جمهوری‌خواهان است، تصویب قانون دشوار و نیازمند سازش‌کاری است. از طرف دیگر، چون مجلس سنا در دست دموکرات‌ها است، احتمال آن که اقدامات یک‌جانبه دولت مورد انتقاد قرار گیرد بسیار اندک است. با این حال، اوباما آن‌قدر از جانب کنگره مورد حمایت قرار ندارد که بتواند طرح‌های تأثیرگذاری را اجرا کند و اقدام از طرف مجلس سنا هم در صورتی که جمهوری‌خواهان مخالف باشند، دشوار است.

* یکی از موانع مهم بر سر راه برنامه‌های جدید دولت، خود مردم آمریکا هستند

درباره دولت جمله مشهوری وجود دارد که عموماً آن را به «توماس جفرسون» نسبت می‌دهند: «بهترین دولت دولتی است که کم‌تر از همه بر مردم حکومت می‌کند؛ چون مردمش خود را اداره می‌کنند.» بعید می‌دانم منظور جفرسون از «اداره خود» شرایط سیاسی امروز آمریکا باشد؛ اما واضح است که امروز مردم این کشور دولت را از جهات مختلفی محدود کرده‌اند. مردم به دولت اجازه می‌دهند آن‌چه را شروع کرده ادامه دهد؛ اما دیگر نمی‌گذارند برنامه‌های جدید زیادی را آغاز کند.

* اکنون شرایط برای تحول در سیاست خارجی آمریکا مهیا شده است

این شرایط پیچیده، وضعیت را آماده کرده تا تغییر موعود در سیاست خارجی صورت گیرد؛ تغییری که از حمله آمریکا به لیبی در سال ۲۰۱۱ تا کنون در دست اقدام بوده است. من قبلاً هم گفته‌ام که رؤسای‌جمهور استراتژی طراحی نمی‌کنند؛ بلکه شرایط است که استراتژی را بر آن‌ها تحمیل می‌کند. با این حال، خوب است خواسته‌های شخصی یک رئیس‌جمهور با ضروریات کشور مطابق شود؛ حتی اگر هدف این دو با هم یکی نباشد.

* آمریکا به یک قدرت جهانی تبدیل شد؛ اما آمادگی مدیریت این قدرت را نداشت

در مقالات و کتاب‌های قبلی اشاره
” مجلس نمایندگان به شدت تحت تأثیر منافع حزبی است و از آن‌جا که این مجلس در دست جمهوری‌خواهان است، تصویب قانون دشوار و نیازمند سازش‌کاری است. “
کرده‌ام که آمریکا در سال ۱۹۹۱ با سقوط شوروی به تنها قدرت جهانی تبدیل شد؛ اما برای رسیدن به این جایگاه آماده نبود و نمی‌دانست باید با آن‌چه کند. اعمال قدرت نیازمند مهارت و تجربه است؛ اما آمریکا مهارت مدیریت جهانی بدون رقیب را نداشت. منافع جهانی داشت؛ اما استراتژی جهانی نداشت.

* سقوط شوروی در حقیقت به گونه‌ای منجر به افول کنونی آمریکا نیز شد

این دوره در سال ۱۹۹۱ آغاز شد و اکنون در حال پایان یافتن است. اولین مرحله آن، مرحله‌ای شاد اما توهم‌برانگیز بود: این کشور تصور می‌کرد هیچ تهدید بزرگی در مقابلش وجود ندارد. این مرحله در تاریخ ۱۱ سپتامبر به مرحله واکنش اضطراری تبدیل شد؛ سپس این تصور به وجود آمدن که تنها منفعت آمریکا در این است که علیه اسلام‌گراهای رادیکال جنگ به راه بیندازد.

* افول آمریکا بر اثر قدرت و تمرکز بیش از حد سیاست خارجی این کشور بر موضوع مقابله با اسلام‌گراها

هر دوی این مراحل، نوعی توهم بودند. قدرت آمریکا به خودی خود تهدید و چالشی علیه دیگر کشورها به حساب می‌آمد و جهان را مملو از خطر کرده بود. از طرف دیگر، تمرکز بر یک مسئله و رها کردن همه مسائل دیگر هم به همان اندازه خطرناک بود. سیاست خارجی آمریکا متعادل نبود و دلیل آن هم این بود که هیچ‌کس خود را برای قدرت آمریکا آماده نکرده بود.

* آمریکا نمی‌داند با قدرت باقی‌مانده‌اش چه باید بکند

ناتوانی آمریکا در پایان دادن به جنگ‌های عراق و افغانستان از یک سو و بحران‌های اقتصادی از سوی دیگر در پنج سال گذشته مردم منطقی را متقاعد کرده که واشینگتن وارد دوره انحطاط دائمی خود شده است. قدرتی که آمریکا دارد به این سرعت از بین نمی‌رود. تجزیه رابطه میان کشورهای اروپایی و بحران مالی در چین موجب شده تا آمریکا همچنان یک قدرت بی‌رقیب جهانی باقی بماند؛ اما مسئله این است که با این قدرت چه باید کرد.

* اوباما می‌دانند که سیاست خاورمیانه‌ای آمریکا درست نیست؛ اما راه‌حل جایگزینی ارائه نمی‌دهد

میت رامنی نامزد شکست‌خورده در انتخابات آمریکا مطلب به یاد ماندنی و مهمی را اظهار کرد؛ وی گفت ما نمی‌توانیم با کشتار بیش‌تر مسائل خود را در خاورمیانه حل کنیم. اما نکته‌ای که نه رامنی و نه اوباما به آن هیچ اشاره‌ای نمی‌کنند این است که راه‌حل جایگزین در خاورمیانه و سایر نقاط جهان چیست.

* امپراتوری انگلیس علی‌رغم آن که در نهایت متلاشی شد؛ اما سیاست خارجی بهتری از آمریکا اتخاذ کرده بود

استفاده دائمی از نیروی نظامی راه‌حل نیست. مثال امپراتوری انگلیس را در نظر بگیرید: نیروی نظامی عاقلانه مورد استفاده قرار می‌گرفت؛ اما ترجیحاً از جنگ جلوگیری و روندهای سیاسی و حمایت سیاسی، اقتصادی و کمک نظامی به دشمنان دشمن ترجیح داده می‌شد. مشاوران و مربیان (فرماندهان نیروهای داخلی) هم از همین روش پیروی می‌کردند. به عنوان آخرین راه چاره، وقتی توازن کاملاً به هم خورده بود و موضوع هم برای امپراتوری اهمیت کافی را داشت، امپراتوری انگلیس نیروی نظامی عظیمی را می‌فرستاد تا دشمن خود را شکست دهد. تا زمانی
” درباره دولت جمله مشهوری وجود دارد که عموماً آن را به «توماس جفرسون» نسبت می‌دهند: «بهترین دولت دولتی است که کم‌تر از همه بر مردم حکومت می‌کند؛ چون مردمش خود را اداره می‌کنند.» “
که مثل همه امپراتوری‌های دیگر، انگلیس هم دیگر فرسوده شد.

* سیاست جنگ‌طلبی آمریکا از ابتدا اشتباه بوده و واشینگتن اکنون دیگر نمی‌تواند آن را ادامه دهد

واشینگتن در سال‌های گذشته برای شکست دادن دشمنی که می‌شد از راه‌های دیگر آن را مدیریت کرد و توان آسیب رساندن شدید به آمریکا را هم نداشت، از نیروی نظامی ناکافی استفاده کرده است؛ امپراتوری انگلیس هرگز چنین سیاستی را دنبال نمی‌کرد. حتی آمریکا هم دیگر نمی‌تواند این سیاست را ادامه دهد.‌ اگر قرار است جنگی راه بیفتد، باید از نیروی نظامی گسترده‌ای استفاده کرد که بتواند دشمن را با شکست کامل مواجه کند. بنابراین باید از جنگ زیاد خودداری کرد؛ چون نمی‌توان همیشه از نیروی نظامی گسترده استفاده کرد و برخی دشمنان را هم نمی‌توان به آسانی شکست داد. این روند دائمی جنگ که سال‌های ابتدایی قرن را فرا گرفته، قابل ادامه نیست.

* جنگ لیبی یکی از جنگ‌های غیر ضروری بود که آمریکا با نیروی نظامی ناکافی در آن شرکت کرد

به نظر من، آخرین مورد از این سیاست، لیبی بود. آمریکا درباره دخالت در این کشور اصلاً فکر نکرده بود: واشینگتن برای پیامدهای سقوط معمر قذافی برنامه‌ای نداشت و هیچ‌گاه مشخص نشد چرا آینده لیبی برای آمریکا اهمیت دارد. شرایط لیبی مدت‌ها پیش از حمله ۱۱ سپتامبر به سفارت آمریکا در بنغازی، از کنترل کاخ سفید خارج شده بود. این بار هم ماجرا استفاده از نیروی نظامی ناکافی در مقابل دشمنی ناشناخته و در شرایطی بود که جنگ هیچ ضرورتی نداشت.

* عدم دخالت مستقیم آمریکا در سوریه به سیاست‌گذاری عاقلانه نزدیک‌تر است

اما برخورد آمریکا با سوریه بسیار متفاوت است. بی‌میلی دولت آمریکا به دخالت مستقیم با استفاده از نیروی نظامی، علی‌رغم فشارهای همه‌جانبه، مثالی است که در آن با تکیه بر قدرت‌های منطقه‌ای برای مدیریت بحران و یا کنار آمدن با آن، حتی ممکن است به یک هدف تقریباً مهم هم رسید: تضعیف نفوذ ایران در سوریه. آمریکا پس از آن که با اقدامی کوچک به بی‌ثبات کردن دولت سوریه کمک کرد، اکنون آماده است تا بگذارد توازن منطقه‌ای قدرت روند عادی خود را پیش بگیرد.

* سیاست اوباما در سوریه هم شاید صرفاً درسی باشد که از دخالت در لیبی گرفته است

نمی‌دانم آیا اوباما همان دکترینی را پی می‌گیرد که من مطرح کردم یا خیر؛ در لیبی که از این نظریه پیروی نکرد و سیاستش در سوریه هم شاید صرفاً واکنشی به اشتباهاتش در لیبی بوده باشد. به هر حال، اهداف شخصی یک رئیس‌جمهور هر قدر هم عاقلانه یا ناعاقلانه باشند، به اندازه واقعیت‌های جهان اهمیت ندارند. واضح بود که آمریکا نمی‌تواند باز هم با نیروهای نظامی ناکافی در کشوری دخالت کند که نمی‌تواند آن را شکست دهد و هدف معینی هم در آن ندارد.

* بهترین سیاست برای آمریکا این است که بگذارد مشکلات یک منطقه را کشورهای همان منطقه حل کنند

از طرف دیگر، آمریکا نمی‌تواند به کل از جهان فاصله بگیرد. کشوری که یک چهارم از تولید ناخالص داخلی را در کل جهان دارد، نمی‌تواند از صحنه بین‌المللی فاصله بگیرد. راه چاره دخالت دائمی نبود، بلکه تهدید دائمی به دخالت بود؛ تهدیدی
” میت رامنی نامزد شکست‌خورده در انتخابات آمریکا مطلب به یاد ماندنی و مهمی را اظهار کرد؛ وی گفت ما نمی‌توانیم با کشتار بیش‌تر مسائل خود را در خاورمیانه حل کنیم. اما نکته‌ای که نه رامنی و نه اوباما به آن هیچ اشاره‌ای نمی‌کنند این است که راه‌حل جایگزین در خاورمیانه و سایر نقاط جهان چیست. “
که هیچ‌گاه عملی نشود و با مدیریت هوشمندانه توازن قدرت در منطقه همراه باشد. حتی بهتر این که آمریکا هر کجا امکان دارد حتی از تهدید به دخالت و یا وانمود کردن به مدیریت هم خودداری کند و بگذارد کشورهایی مشکلات را برطرف کنند که دچار آن‌ها درگیر هستند.

* آمریکا باید دست‌کم از درگیری‌هایی اجتناب کند که ارتباطی با منافع حیاتی‌اش ندارند

این کار بیش‌تر عمل به واقعیت است تا سیاست‌گذاری. آمریکا نمی‌تواند پلیس یا مددکار اجتماعی جهان باشد، بلکه صرفاً مسئولیت دارد تا منافع خود را با کم‌ترین هزینه ممکن دنبال کند. اگر کنار گذاشتن جنگ غیر ممکن است، دست‌کم باید از درگیری‌هایی که رابطه‌ای با منافع حیاتی آمریکا ندارند، جلوگیری کرد؛ چون کشورهایی که دائماً در جنگ هستند، نمی‌توانند قدرت خود را حفظ نمایند. آگاهی از این که چه زمانی وارد جنگ شوید هنری است که اصل آن آگهی از این است که چه زمانی وارد جنگ نشوید.

* آمریکا باید بیاموزد تا بر چیزهایی تمرکز نکند که برایش اهمیت ندارند

یکی از دشوارترین اصولی که یک امپراتوری تازه‌تأسیس باید درک کند این است که در اغلب موارد هیچ کاری نباید انجام دهد. آمریکا هم در حقیقت اکنون در همین مرحله قرار دارد. اکنون باید بیش از میزان قدرت، خود را با ماهیت قدرت آشنا کند. راه کسب قدرت زیاد این است که بین چیزهایی که اهمیت دارند و چیزهایی که ندارند تمایز قائل شوید و بر چیزهایی اهمیت ندارند تمرکز نکنید. اموختن این درس دشوار است؛ اما تاریخ دارد خود به خود این درس را به آمریکا می‌دهد.

* در صورت ادامه سیاست‌های کنونی آمریکا، تاریخ به اجبار منجر به اصلاح سیاست خارجی واشینگتن خواهد شد

گره‌ای که انتخابات، دولت را در آن انداخته است چارچوب خوبی برای آموختن این درس است. اوباما می‌خواهد طرح‌های بزرگی را در داخل آمریکا پیاده کند؛ اما نمی‌تواند. از طرف دیگر، تمایلی هم به ماجراجویی‌های خارجی ندارد. مشخص نیست که آیا این بی‌میلی پاسخی به اشتباهات گذشته است یا نمایانگر یک درک سیاسی درست؛ اما به هر حال، واقعیت‌های جهان اتخاذ سیاست خارجی محتاطانه‌تر را به وی تحمیل خواهد کرد. این شرایط نهایتاً به آموختن دو درس منجر می‌شود: اولاً، تقریباً هیچ‌گاه لازم نیست وارد جنگ شوید. دوماً، اگر هم لازم شد به جنگ بروید، با هرچه توان دارید این کار را انجام بدهید. اوباما درس اول را خواهد آموخت و دیگران هم فرصت پیدا می‌کنند تا درس دوم را یاد بگیرند. وی همان بی‌تفاوتی‌ای را اتخاذ خواهد کرد که بیش‌تر مشکلات سیاست خارجی آمریکا به این کشور تحمیل می‌کنند.

* دولتی که رأی‌دهندگان آمریکایی انتخاب کرده‌اند، هم سیاست داخلی و هم سیاست خارجی آمریکا را به حال سکون در خواهد آورد

کشورهای خارجی از انتخاب دوباره اوباما بسیار ناراحت خواهند بود. اگرچه جهان همیشه آمریکا را به خاطر اقداماتش سرزنش می‌کند، اما برخی کشورها هم هستند که دست‌کم اندکی فعالیت را از کاخ سفید می‌خواهند. مردم جهان از اوباما ناامید می‌شوند؛ اما این تقصیر اوباما نیست. همان‌گونه که انتخابات به وی اجازه اقدامات داخلی را نمی‌دهد، واقعیت‌های جهان هم سیاست خارجی او را محدود می‌کند. سکون هم در سیاست‌های داخلی و هم در سیاست خارجی گزینه‌ای بود که برای بنیان‌گذاران آمریکا مناسب بود. رأی‌دهندگان آمریکا هم دولتی را برای این کشور انتخاب کرده‌اند که هر دوی این سکون‌ها را به وجود خواهد آورد.


کد مطلب: 1123

آدرس مطلب: http://armageddon.ir/vdci.razct1azpbc2t.html

آرماگدون
  http://armageddon.ir