روایت جوان آمریکایی از تشرف خود و همسرش به اسلام
داخلی صفحه آخر خبر
روایت جوان آمریکایی از تشرف خود و همسرش به اسلام
«پس از مطالعه و تحقیق درباره اسلام برایم آشکار شد که این دین آسمانی برای تمامی سؤالاتم پاسخی دارد. اسلام، دست کم از نگاه من، دینی بود که در تمام عمرم در جستجویش بودم.»
يکشنبه ۲۲ شهريور ۱۳۹۴ ساعت ۰۵:۲۰
کد مطلب: 3775
به گزارش «آرماگدون» ، حکایت یک جوان مسیحی متولد ایالات متحده از گرویدن به دین مبین اسلام به همراه همسرش به تازگی در پایگاه خبری «vox.com» منتشر گردیده است. ایکنا علاقه‌مندان را به خواندن ترجمه روایت تشرف این جوان ناشناس به اسلام از زبان خود دعوت می‌کند.
از زمان تشرف من به دین اسلام در سال ۲۰۰۹ تا کنون دفعات بیشماری از من سوال شده که «اهل کجایی؟» و وقتی پاسخ دادم که آمریکایی و متولد «مری لند» هستم بلافاصله این سوال از من پرسیده شده که «خانواده‌ات اهل کجا هستند؟ اصالت تو به کجا برمی گردد؟»
گویی آنها نمی‌توانند تصور کنند که یک شهروند سفیدپوست غربی می‌تواند دینی غیر از مسیحیت یا یهودیت داشته باشد. به نظر آنان یک شهروند غربی حتی می‌تواند لامذهب و یا کافر باشد اما اگر مسلمان است یقینا باید از تبار دیگری همچون عرب باشد.
اما واقعیت این است که من در یک خانواده مسیحی محافظه‌کار به دنیا آمدم و با اختیار خودم تصمیم گرفتم به اسلام مشرف شوم. پدرم کاتولیک و مادرم مسیحی معتقد به ظهور دوباره مسیح(ع) بود. من در کودکی دفعات زیادی به همراه مادرم به کلیسا رفتم به گونه‌ای که بخش‌هایی از متون مقدس انجیل را از بر بودم. اطرافیان فکر می‌کردند که من در بزرگسالی کشیش خواهم شد. من در مدرسه دینی درس خواندم.
وقتی به کالج رفتم عقاید مذهبی‌ام به شدت به چالش کشیده شد و من تا رویارویی با یک بحران مذهبی پیش رفتم تا این که سرانجام هویت دینی‌ام فرو ریخت. پسری روستایی زاده و تربیت شده در خانواده‌ای کاملا سنتی اکنون وارد دانشگاه شده و با افراد جدید و کتب جدید سر و کار دارد. من کاملا شوک زده شده بودم.
سوالات بسیاری در ذهنم پدید آمده بود که باید برایشان پاسخی می‌یافتم. فکر می‌کردم خدا دیگر با من نیست و او مرا به حال خود رها کرده است. به کشیش رجوع کردم و او گفت سوال‌های به زعم وی «شیطانی» را باید از سر بیرون کنم. یک روز فهمیدم که دیگر به خدا ایمان ندارم. اما این وضعیت چندان طول نکشید.
نمی‌توانستم قبول کنم که همه چیز حاصل تصادف و اتفاق است. شاید این احساس تاثیرعمیق به جای مانده از تربیتم در کودکی بود. نظریه تکامل برایم یک دروغ محسوب می‌شد زیرا از کودکی فلسفه خلقت با نسخه انجیل در ذهنم نقش بسته بود که همواره احساس می‌کردم که نیرویی ما را هدایت می‌کند، یک خالق، یک خدا.
در کتابخانه شروع به مطالعه فلسفه وادیان کردم. کتاب‌ها را با خود به منزل می آوردم. پس از گذشت ۶ ماه به این نتیجه رسیدم که مطالعه صرف کافی نیست و باید به پیام‌های بی واسطه درونی هم گوش سپرد. سپس هر ماه یک مذهب را تمرین و آزمایش کردم، از دین یهود تا زرتشت و بودا. تنها دینی که تصمیم نداشتم آزمایش کنم یا درباره اش تحقیق کنم اسلام بود. اما احساس کردم هیچ یک از ادیانی که موقت تجربه کردم نمی‌تواند من را اقناع کند.
موضوع را با یکی از استادان دانشگاه در میان گذاشتم و او به من نشانی مسجدی را در منطقه داد و از من خواست به آنجا رجوع کنم و با اسلام آشنا شوم. با این که به واسطه تبلیغات علیه مسلمانان پس از حادثه ۱۱ سپتامبر و همچنین مطالعه یک کتاب ضد اسلامی به قلم «رابرت اسپنسر» تمایلی به آشنایی با اسلام نداشتم، به توصیه استادم گوش کردم و تصمیم گرفتم آن را بررسی کنم. اما تصمیم گرفتم به جای رفتن به مسجدی که استاد گفته بود به مسجد دیگری که کیلومترها دورتر بود، بروم.
در آن جا متوجه شدم اسلام نه تنها آن چیزی نبود که من انتظار داشتم و شنیده بودم بلکه سبب ایجاد جرقه و روزنه‌ای نیز در من گردید. افراد آن مسجد با این که من غریبه بودم و از اسلام چیزی نمی‌دانستم با روی خوش به من خوشامد گفتند و حس کنجکاوی و جستجوگرم را تحسین کردند. آنان به من طریقه وضو گرفتن و نماز خواندن را نشان داده و در کنارم برای اقامه نماز جماعت ایستادند گویی فرقی میان من و آنها وجود نداشت.
سپس امام جماعت مسجد به ایراد سخنرانی پرداخت و بر خلاف تصور من که احتمال می دادم او در مورد لشگرکشی، به زنجیر کشیدن مشرکین و کافران، جنگ و خونریزی صحبت کند اما وی داستانی درباره مردی صبور روایت کرد که در حال نماز خواندن عده‌ای به رویش زباله ریختند و به او آسیب فیزیکی وارد کردند. در مقابل او خم به ابرو نیاورد و نماز خود را ادامه داد. مردم او را استهزا کردند، به سویش سنگ پرتاب کردند و او را از شهر بیرون راندند. آن مرد در عوض آنان را بخشید و برای کمک به آنان به شهر بازگشت.
پس از شنیدن این روایت گمان کردم حق با استادم بود و من در مورد اسلام اشتباه فکر می‌کردم و در آن هنگام بود که تصمیم گرفتم فرصتی به خودم برای مطالعه اسلام بدهم. با استفاده از اینترنت به کسب اطلاعات و آگاهی درباره اسلام و قرآن پرداختم و کتب بسیاری از نویسندگان مختلف خواندم. در طول روز هر زمان که فرصتی پیش می آمد وضو گرفته و به زبان انگلیسی نماز می‌خواندم و در شب به مطالعه قرآن مشغول می‌شدم. هر چه درباره اسلام بیشتر می‌خواندم بیشتر با آن انس می‌گرفتم. تقریبا هر آن چه را که اعتقاد داشتم و تلاش می‌کردم آن را در زندگی‌ام پیاده کنم در نهایت شگفتی در اسلام حی و حاضر می‌دیدم.
در اسلام از همان ابتدا برابری را دیدم. نه نژاد و نه ثروت بلکه تقوی است که حائز اهمیت است. وقتی مسلمانان در نماز جماعت شرکت می‌کنند درویش بی خانمان در کنار پادشاه مرفه شانه به شانه یکدیگر قرار می‌گیرند چرا که در نگاه پروردگار همه انسان‌ها در کرامت انسانی با هم برابرند.
بر خلاف نظر بسیاری از مردمان غرب اسلام، انسان‌ها را به جستجوی راهکارهای مسالمت آمیز در زندگی تشویق می‌کند اما دنیا همیشه اجازه راه‌کار صلح آمیز را نمی‌دهد؛ اسلام تنها دو علت را برای جنگ مجاز می‌شمرد: اگر شما یا خانواده تان در معرض تهدید باشید یا این که شما یا دیگری تحت آزار و ستم قرار بگیرید در چنین شرایطی قرآن شما را موظف به دفاع از خود و دیگران می‌کند.
سرانجام این که اسلام از مسلمانان می‌خواهد به کسب دانش پرداخته و خود را تعالی دهند؛ تزکیه نفس و خود شکوفایی در پی علم اندوزی حاصل می شود. پیامبر اکرم (ص) در بازگشت از یک پیکار آن را «جهاد اصغر» نامید و فرمود که اکنون هنگام «جهاد اکبر» یعنی پالایش نفس است که سخت تر و ارزشمندتر از جهاد اصغر است.
به زودی برایم آشکار شد که اسلام برای هر سؤالم، پاسخی دارد. اسلام، دست کم برای من، دینی بود که در تمام عمرم تا آن هنگام در جستجویش بودم.
بالاخره در آگوست ۲۰۰۹ با گفتن شهادتین به طور رسمی به دین اسلام مشرف و مسلمان شدم. همسرم نیز با من به اسلام گروید و از آن پس در جامعه با پوشش اسلامی یعنی حجاب ظاهر شد.
اگر چه که او نیز آمریکایی است اما نگاه برآمده از نفرت و تعصب را از سوی برخی از شهروندان احساس می‌کند. برخی نیز ما را تهدید می‌کنند و برخی دیگر ما را «تروریست» می‌خوانند و در محیط کار تبعیض قائل می‌شوند. از این روی مسلمانان در جامعه کشور من بیشتر و بیشتر به انزوا کشیده می‌شوند و این موضوع من را ناراحت می‌کند.
من و همسرم ایمان خود را حفظ می کنیم؛ نیروی لازم برای طی طریق در این سفر معنوی که سراسر زندگی مان را فرا گرفته بزرگترین هدیه از سوی خداوند به ماست.
Share/Save/Bookmark