شهیدی که به مادرش خبر شهادتش را داد
بعد از بازگشت سالم به خانه مادرش گریه میکند که من در فردای قیامت جواب بیبی زینب را چه بدهم که چند پسر داشتم ولی یکی از آنها شهید نشد، جواب میدهد مادرجان! ناراحت نباش؛ من حتما شهید میشوم.
سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۲ ساعت ۰۶:۰۰
کد مطلب: 1878
به گزارش «آرماگدون» ، شهدای بسیاری در کشور هستند که هنوز ناشناختهاند و باید برای شناساندن آنها تلاش شود، که یکی از مجموعههایی که باید در این زمینه تلاش کنند رسانهها هستند.
استان زنجان در طول هشت سال دفاع مقدس سه هزار شهید را تقدیم انقلاب کرد و رزمندگان آن در بسیاری از عملیاتهای دوران دفاع مقدس به دلیل شجاعت و دلاور مردیهایشان نقش خطشکنی داشتند.
یکی از فرماندهان شهید استان زنجان شهید حمید احدی است که بسیاری از رزمندگان که در جبههها حضور داشتند، این شهید والامقام را به یاد دارند.
میگفت: حمید برایم گفت که بعد از بازگشت از عملیات فتحالمبین وقتی سالم به خانه رفتم، مادرم شروع به گریه کرد و گفت: من فردای قیامت جواب بیبی زینب را چه بدهم که در خانه چند پسر داشتم و شهیدی ندادم، به مادر جواب دادم ناراحت نباش من حتما شهید خواهم شد.
حمیـد ویژگیهای بارز اخلاقی، معنوی، عشق به اهل بیت(ع)، اقامه نماز در اول وقت و احترام به خانوادههای معظم شهدا و والدین و… را در این محافل کسب فیض کرده و پس از پایان دوره راهنمایی وارد دبیرستان شهید ارفعی شد و دوران تحصیلیاش در دبیرستان مصادف با اوجگیری انقلاب اسلامی بود، همراه با پدر و مادر و دیگر مردم شریف زنجان در همه تظاهراتهایی که علیه رژیم ستمشاهی برگزار میشد، حضوری فعال داشت بهطوری که شهید بزرگوار یک بار نیز توسط ماموران شاه دستگیر شد.
پـس از اخذ دیپلم و فراهم شدن مقدمات تحصیل در مدرسه عالی قضائی، استخدام در دوایر دولتی را کنار زده و جذب سپاه پاسداران انقلاب اسلامی زنجان شد و همزمان با آغاز جنـگ تحمیلی در مسئولـیـتهای مختلف در جبهههای جنوب و غرب کشور و عملیاتهایی از قبیل فتحالمببـن، بیتالمـقدس، محرم، رمضان، خیبر و والفجرها حماسههایی بس عظیم آفرید و سرانجام در تاریخ ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ پس از وضو گرفتن در آب دجـله هدایت نیروهای گردان امام سجاد(ع) را به عهده گرفته و با همرزمان شهیدش بهویژه شهید محمد ناصر اشتری با شرکت در عملیات غــرورآفــریــن بــدر به فیض شـهـادت نائل آمد.
در فرازی از یادداشتهای حمید احدی آمده است: جبهه آمدن کار سختی نیست، جبهه جای شادی و سرور خاطر است. جای آرامش وجدان و آسایش روح است. اما وقتی دلی برایت میشکند و یا قلبی به راهت تندتند میزند یا خاطرهای در ورایت میدود و محزونت میکند، تمام سختیها و ناملایمات از یک سو و این حزن از یک سو و تفاوت این سوی و آن سوی، از زمین تا آسمان …
پدر شهید میگوید: روزی در منزل روضه داشتیم که ناگهان در زدند. چند تن از دوستان حمید با پریشانی پشت در ایستاده بودند. آنها را به داخل آوردم و متوجه شدم که از دست گاردیها فرار کردهاند. آنها را زیر رختخوابها مخفی کردم. چند لحظه بعد یکی از همسایهها آمد و با حالت تمسخر گفت: در حالی بچههای مردم را پناه میدهی که فرزند خودت را دست بسته و خونآلود بردند.
بعد از مدتی پرسوجو متوجه شدم او را به کلانتری بردهاند. فردای آن روز با صورتی خونآلود و لباسی کثیف به منزل آمد. حمید را به روستایی دور فراری دادیم. پس از رفتن او گاردیها به خانه ما آمدند ولی حمید را پیدا نکردند. حمید بعدها مرا به خاطر این کار سرزنش می کرد و میگفت: در زمانی که جوانان ما جانشان را از دست میدادند، شما مرا از خانه دور کردید.
یکی از دوستان حمید برایم گفت: بعد از بازگشت از حمله فتحالمبین وقتی سالم به خانه رفتم، مادرم شروع به گریه کرد و گفت: من فردای قیامت جواب بیبی زینب را چه بدهم که در خانه چند پسر داشتم و شهیدی ندادم. به مادر جواب دادم ناراحت نباش من حتما شهید خواهم شد.
وصیتنامه
سلام به کسانیکه این نوشتهها را میخوانند و میشنوند، بنا داشتم که چیزی به عنوان وصیت بنویسم چون نه برای دنیا کار کردهام نه برای آخرت توشهای دارم و نه ارثی به جا گذاشتهام ولی چون قبلا هم یک یادداشتی نوشته بودم اگر به دستتان رسیده بنا به صلاحدید مادرم عمل کنید.
مادرم را از تمام جهات وصی خود قرار میدهم برای یادآوری تا حد توان مراسم مرا ساده برگزار کنید مادر و خواهر مهربانم مثل زینب باشید و پیامرسان شهدا، پدر عزیزم تو نیز حسینوار مقاوم باش صبر کن که خدا با صابران است، برادر بزرگوارم امیدوارم مرا ببخشی و حلال کنی و مانند امام سجاد(ع) پیام شهادت را به مردم برسانی. بدانید که خدا هر چه بخواهد آن خواهد شد و بس.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد...