تهدید جمعیتی و فرهنگی مسلمانان در غرب
امروزه تروریسم و بنیادگرایی به عنوان ریشه های اساسی ترس غربی ها از اسلام مطرح میشود، لکن برخی معتقدند که موارد مذکور منشأ اصلی این هراس نیست، بلکه علت عمده، همواره تهدیدات فرهنگی اسلام و ترس از اسلام گرایی است.
دوشنبه ۳ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۵۲
کد مطلب: 6533
عباس عیسی زاده در یادداشتی در روزنامه اطلاعات نوشت: افزایش نمادهای بصری اسلامی همچون مسجد، مناره، حجاب، عمامه و امثال آن در کشورهای غربی هر روز جلوه بارزتری مییابد. اسلام با بیش از یکونیم میلیارد پیرو، به لحاظ جمعیت دومین دین بزرگ دنیاست و ضمن برخورداری از سریعترین میزان رشد در میان کلیه ادیان، گستره جغرافیایی وسیعی از اندونزی در جنوب شرق آسیا تا مراکش در شمال غرب افریقا را در بر میگیرد.
در این نوشتار، «تهدید جمعیتی و فرهنگی مسلمانان در غرب» مورد بحث و بررسی قرار میگیرد، با طرح این سؤالات مهم که: چرا غرب اسلام را خطر و تهدیدی جدی می انگارد؟ دلیل دشمنی، خصومت و نفرتپراکنی در محافل علمی، سیاسی و رسانهای علیه اسلام به ویژه علیه مسلمانان ساکن غرب چیست؟ و اساسا چه تعداد مسلمان در اروپا و ایالات متحده زندگی میکنند که چنین خطر بزرگی برای چشمانداز جمعیتی، دینی و فرهنگی غرب تلقی میشوند؟
* تهدید اسلامی
طی نیم قرن گذشته، مسلمانان به دشمن شماره یک غرب بدل شدهاند که باید این امر را در قالب تداوم سنت دیرینة دگرهراسی غرب و سابقه نه چندان درخشان آن در تعامل با تبارهای غیراروپایی، نژادهای غیرسفید و فرهنگهای متفاوت تفسیر کرد. در دهههای پایانی سده بیستم، در پی وقایع پرهیاهویی نظیر انقلاب اسلامی ایران، ماجرای سلمان رشدی و جنگ خلیج فارس، خصومت مستتر با اسلام و مسلمانان افزایش یافت و به هراس و واهمه ای بی اساس تبدیل گردید.
علت چنین برخورد خصمانهای با اسلام چیست؟ پاسخ در یک عبارت نهفته است: تهدید اسلامی. اسلام و مسلمانان از دو منظر برای غرب خطر و تهدید محسوب میشوند: مورد اول به ویژگیهای ذاتی دین اسلام بازمیگردد که با آموزههای خود میتواند فضای اروپا را در یک جامعه چندفرهنگی متحول سازد و اصول خود را به سرعت در میان پیروان سایر ادیان گسترش دهد؛ و مورد دوم که نمود آشکارتری دارد، افزایش جمعیت مسلمانان در غرب است. هماکنون در اکثر کشورهای اروپایی، مسلمانان بزرگترین اقلیت مذهبی هستند و در مجموع، ۴ تا ۵درصد جمعیت اروپا را تشکیل میدهند. همچنین مسلمانان حداقل ۲۵درصد از جمعیت شهرهای مارسی و روتردام، ۲۰درصد از جمعیت شهر مالمو، ۱۵درصد از بروکسل و بیرمنگام و ۱۰درصد از کلان شهرهای لندن و پاریس را به خود اختصاص دادهاند.
* تهدید جمعیتی
ریشه بسیاری از مدعیات و استدلالهای اردوگاه اسلامهراسان علیه مسلمانان، خطری جمعیتی است که از سوی اسلام، غرب را تهدید میکند. تا جاییکه برخی پیدایش و گسترش اسلامهراسی را با رشد جمعیتی معتنابه مسلمانان در جهان مرتبط میدانند؛ برای نمونه، مطابق پژوهشی که مؤسسه پیو در سال ۲۰۱۱ در باره سهم مسلمانان از کل جمعیت دنیا از سال ۱۹۹۰ تا زمان حاضر انجام داده، جمعیت مسلمانان از ۱.۱ میلیارد نفر در سال ۱۹۹۰ (۹.۰.۰۱۹ کل جمعیت جهان) به ۶.۱ میلیارد نفر در سال ۲۰۱۰ (۴.۲۳) رسیده است و پیشبینی میشود که با این سرعت رشد، در سال ۲۰۳۰، بیش از دو میلیارد نفر، معادل ۲۶درصد ساکنان کره زمین، مسلمان باشند.
علاوه بر این، هم اکنون اسلام دومین دین اروپا محسوب میشود و شمار مسلمانان ساکن اروپا با رشدی چشمگیر در ۳۰ سال گذشته، سه برابر شده است و متخصصان رشد مشابه و یا حتی بالاتری را برای دهههای آینده پیشبینی میکنند. به طورکلی، ادعای تغییرات جمعیتی در بردارنده استدلالی دوگانه است: ۱ـ روند مستمر مهاجرت مسلمانان به غرب => مسلمانان بخش اعظم مهاجران در سالهای اخیر بودهاند. ۲ـ میزان بالای زاد و ولد => امروزه میزان زاد و ولد در میان مسلمانان حداقل سه برابر سایر اروپاییهاست.
* تهدید فرهنگی
خطر مهمتری که در پی تغییرات جمعیتی و افزایش تعداد مسلمانان، غرب را تهدید میکند، اسلامگرایی و «تهدید فرهنگی» ناشی از آن است؛ چنانکه در دو دهه اخیر شاهد فعالیتهای گسترده مسلمانان اروپا برای کسب حقوق بیشتر و بهخصوص حق بهجا آوردن آداب و مناسک دینی در جوامع غربی بودهایم.
«در این باره به طور مشخص، دهه ۱۹۸۰ برههای مهم محسوب میشود. رشد اسلامگرایی در این دهه به حدی بود که تا پایان سال ۱۹۹۰ بیش از ۶۰۰۰ مسجد در اروپای غربی وجود داشت».
برآوردهای مراکز تحقیقاتی، نتایج شگفتانگیزی را در مورد افزایش نفوذ اسلام در غرب ارائه میکند. افزایش بیسابقه شمارگان کتب مذهبی بهویژه قرآن، فعالیت گسترده مساجد و مراکز دینی، رواج نمادهای اسلامی خصوصا حجاب، ایجاد کرسیهای متعدد مطالعات دینی در دانشگاهها و توجه به مفهوم مذهب از موارد مشهود بوده است. ازاینرو، امروزه اسلام به عنوان بخشی جداییناپذیر از فرهنگ و جامعه غربی و چشمانداز آن درآمده است. اسلام دیگر صرفاً به منزله مسأله سیاست خارجی اروپا مطرح نیست، بلکه یکی از دغدغه های داخلی آن به شمار میرود.
به همین دلیل بسیاری از نویسندگان و محققان هراس یا نفرت از اسلام را امری موجه و معقول میدانند؛ برای مثال، پالی توینبی ـ خبرنگار مشهور گاردین ـ با صراحت مینویسد: «من با افتخار اسلامهراس هستم!» البته او تأکید میکند که مقصودش اعلان بدبینی و بیاعتمادی نسبت به اسلام به عنوان یک دکترین و آموزه های آن است و نه ابراز خصومت و دشمنی در قبال مسلمانان به مثابه یک گروه؛ اما نتیجه کاملاً برعکس بوده است و اسلامهراسی با برخورداری از حمایت و پشتیبانی تمامعیار سیاستمداران، مقامات رسمی و رسانههای غربی، بر تمام جنبههای حیات مسلمانان تأثیر گذاشته است.
اسلامهراسی به بحرانی تبدیل شده است که از یک سو زندگی مسلمانان ساکن غرب را سخت تحت تأثیر قرار داده، از طرفی دیگر حتی برای جوامع غربی خساراتی جبرانناپذیر به بار آورده است؛ از شکست طرحهایی چون یکپارچه سازی و چند فرهنگ گرایی تا توسل برخی گروه های مسلمان افراطی به خشونت و ترور در پاسخ به اوضاع مصیبتباری که به شکل ساختمند در زندگی روزمره بر آنان تحمیل میشود.
از دید محققان غربی این مسأله از چنان اهمیتی برخوردار است که فقط در سال ۲۰۰۶ و پس از ماجرای پرهیاهوی کارتون های دانمارکی، چند کتاب برجسته در مورد خطر جمعیتی مسلمانان و تهدید فرهنگی ناشی از آن منتشر شد، از جمله: «وقتی اروپا خواب بود: چگونه اسلام تندرو غرب را از درون متلاشی میکند؟» اثر بروس باور، نویسنده، شاعر و منتقد ادبی همجنسگرای امریکایی؛ کتاب پرفروش «لاندستان» [ترکیب دو کلمة لندن و پاکستان]، نوشته ملانی فیلیپ، تحلیلگر و رزونامهنگار بریتانیایی و اثر بسیار جنجالی مارک استین ـ نویسنده و ستوننگار کانادایی ـ «امریکای تنها: پایان دنیایی که میشناسیم».
در این کتاب ها و آثار مشابه دیگر، مسلمانان و حتی احزاب لیبرال به منزله خائنان و توطئهگرانی به تصویر کشیده میشوند که قصد دارند غرب را اسلامی کنند و شریعت (قوانین و مجازات اسلامی از جمله سنگسار، قطع اعضای بدن، شلاق و...) را در آن به اجرا درآورند. این فضای وحشتزای ناشی از تهدید فرهنگی اسلام، حتی در انتخابات ریاستجمهوری امریکا در سال ۲۰۰۸ نیز انعکاس یافت؛ بهگونهایکه پس از اعلام نامزدی باراک اوباما، این شایعه در همه جا پیچید که وی مسلمان و اجنبیزاده است و نباید به او رأی داد!
در همین زمینه بات یعور ـ نویسنده یهودی ـ اصطلاح «یوروبیا» را مرتبط با حضور مسلمانان در اروپا ابداع کرده است. یوروبیا که متشکل از دو واژه یورپ (اروپا) و عربیا (عربی) است، بر این مفروض اشاره دارد که در آینده، اروپا با گسترش بیش از پیش جمعیت مسلمانان عمدتا عرب، متحد دنیای عرب و یا حتی زیرمجموعه آن خواهد شد. به عبارت دیگر، رشد جمعیت مسلمانان در اروپا از طریق مهاجرت و نیز زاد و ولد، در نهایت به شکلگیری اکثریت مسلمان در آن قاره منجر میشود و طبیعت به لحاظ تاریخی مسیحی و در حال حاضر سکولار جامعه اروپا را تهدید خواهد کرد.
اما آیا یوروبیا واقعاً تهدیدی حائز اهمیت است؟ حقیقت امر این است که حدود ۲۰ میلیون نفر از جمعیت ۵۰۰ میلیونی اتحادیه اروپا مسلمان هستند. مهمتر از آن، مسلمانان اروپا همگون نیستند. آنها به گروههای قومیتی گوناگونی تقسیم میشوند که اغلب مشترکات کمی با یکدیگر دارند: آسیای جنوبیها در انگلستان، افریقای شمالیها در فرانسه و ترکها در آلمان. به علاوه بسیاری از آنان به دین خود عمل نمیکنند و اصطلاحاً «مسلمانان فرهنگی» هستند. حال چگونه این اقلیت کوچک و بسیار اندک میتواند ترکیب جمعیتی و فرهنگی غرب را حتی در بلندمدت تهدید کند، خود جای بسی تأمل دارد؟
این نوع واژهسازیهای متوهمانه درحالیکه مسلمانان حداکثر ۵درصد جمعیت اروپا را تشکیل میدهند، تنها در قالب یک تعبیر قابل توضیح است: «ترس اخلاقی»؛ ترس و واهمهای که بهواسطه رسانهها در قالب بزرگنمایی یک مسأله و یا بازنمایی منفی یک گروه خاص ایجاد میشود تا در راستای اهداف سیاستمداران و توجیهگر تصمیمات آنان باشد؛ بنابراین سخنان مایکل شوئر ـ مأمور سابق سیا ـ در شبکه خبری سی.ان.ان مبنی بر اینکه: «اروپا از حیث جمعیتی در حال احتضار است و تا سال ۲۰۵۰ قارهای اسلامی خواهد بود» و یا اظهارات برنارد لوئیس ـ مورخ برجسته دانشگاه پرینستون ـ در روزنامه اورشلیمپست که: «اروپا حداکثر تا پایان این قرن اسلامی خواهد شد»، هرچند ادعاهایی گزاف به نظر میرسد، غیرطبیعی و خلاف انتظار نیست و کاملاً در چارچوب مذکور (یعنی ترس اخلاقی) جای میگیرد.
خلاصه آنکه مسلمانان در طول تاریخ، به دلایل و بهانه های مختلفی مورد هجوم و موضوع ترس و نفرت غرب قرار گرفتهاند. از قرن هفتم، همزمان با ظهور اسلام و نفوذ آن تا شمال افریقا و مرکز اروپا و پس از آن جنگهای معروف صلیبی، خطر و تهدیدی مذهبی برای مسیحیت تلقی میشدند. در سده های بعد، به دلیل مقابله با استعمار اروپایی، بیشتر خطری سیاسی بهشمار میرفتند؛ اما در چند دهه اخیر خصوصاً با حضور محسوس و بیسابقه مسلمانان در غرب، این «تهدید جمعیتی و فرهنگی» است که به ابزار و بهانهای جدید برای ابراز نفرت و انزجار علیه آنان بدل شده است. با این وصف، واقعیتها نشان میدهد که جمعیت مسلمانان در غرب بسیار کمتر از آن است که بتواند حداقل در آینده نزدیک ترکیب جمعیتی و چشمانداز فرهنگی غرب را دستخوش تغییرات جدی کند؛ لذا اتهامات اینچنینی صرفاً در قالب کینه و خصومت دیرینه غرب از اسلام و تداوم آن به اشکال جدید قابل تحلیل است.
مرجع : روزنامه اطلاعات،1397،2،3