سیدجمال الدین اسدآبادی؛ مصلح خستگی ناپذیر جهان اسلام
روشنگری و بیداری ملل مسلمان به واقع عمدهترین و اصلیترین آرمان و اهداف سید جمالالدین حسینی اسدآبادی درطی چهار دهه قیام و تلاش وی در ممالک اسلامی به شمار میرود.
چهارشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۰ ساعت ۱۸:۵۹
کد مطلب: 536
۱۱۵ سال از سالروز وفاتش می گذرد؛ سید جمال الدین اسدآبادی. مصلح و تجدد گرای اسلامی که موجب بهوجود آمدن نهضتهای اسلامگرایی در کشورهای اسلامی شده است، وی در طول مبارزات خود مسافرتهای بسیاری به کشورهای مختلف اسلامی و غیر اسلامی کرد و دائما مسلمانان را به بیداری اسلامی و وحدت تشویق میکرد.
روشنگری و بیداری ملل مسلمان به واقع عمدهترین و اصلیترین آرمان و اهداف سید جمالالدین حسینی اسدآبادی درطی چهار دهه قیام و تلاش وی در ممالک اسلامی به شمار میرود. نهضت بیدارگری در جهان اسلام که سید آگاهانه و از روی شناخت و تجربه سنگ بنای آن را بنا نهاد و در راه آن مصائب و سختیهای فراوانی را به جان خرید ضروریترین و حیاتیترین گام در زمان خویش محسوب میشود، زیرا آنچه جهان اسلام و جوامع مسلمانان را در طول قرنهای متمادی تا به امروز در برابر انواع مشکلات درونی و ناخواسته یا ترفندهای بیرونی و جریانهای تحمیلی به شدت آسیبپذیر ساخته است فرو رفتن در خواب غفلت است.
سید جمال فرزند سید صفدر در سال ۱۲۵۴ ه. ق در محلۀ سیدان اسدآباد همدان چشم به جهان گشود. دربارۀ ملیت وی اختلاف است، ایرانیان وی را ایرانی و شیعه و از مردم اسدآباد همدان میدانند و گروهی دیگر حنفیمذهب و از مردم اسدآباد کابل میدانند. سید جمال صلاح نمیدانسته کسی به هویت وی پی ببرد به طوری که گاهی به جای اسدآبادی، سعدآبادی امضا میکرد؛ به همین علت عدهای زادگاه وی را اسعدآباد کنر افغانستان دانستهاند.
سید از پنج سالگی خواندن و نوشتن را نزد پدرش آغاز کرد و با برخورداری از هوش سرشار و تیزبینی و علاقه به زودی خواندن و نوشتن را آموخت و با فارسی و عربی انس و الفت پیدا کرد و بعدها با زبان انگلیسی آشنا شد برای تکمیل اندوختههای خود در سال ۱۲۶۴ ق در ده سالگی به همراه پدرش به قزوین رفت و در حوزۀ علمیه و مدارس آن شهر به تحصیل پرداخت.
وی در ابتدای سال ۱۲۶۶ به تهران عزیمت و در محله سنگلج سکونت کرد آقاسید محمدصادق طباطبایی با دستان خود لباس روحانیت را بر تن او پوشاند و عمامه بر سر وی نهاد.
سید در سال ۱۲۶۶ ق راهی بروجرد شد و به مدت سه ماه در این شهر ماند و از محضر میرزا محمود بروجردی بهره برد. بعد از مدتی، به همراه پدرش به نجف اشرف وارد شد و از وجود استادانی همچون شیخ مرتضی انصاری در فقه و اصول و ملاحسینقلی درجزینی همدانی در اخلاق و عرفان کسب فیض کرد و مدت چهار سال در نجف اشرف مشغول تحصیل و از استاد خود شیخ مرتضی انصاری دارای اجازه فقط در امور شرعی بود.
سیدجمال در هفده سالگی برای اصلاح اوضاع و احوال سیاسی اجتماعی مردم هندوستان از طریق بوشهر راهی آن سرزمین شد و حدود یک سالونیم به فراگیری ریاضی و هندسه و دیگر علوم جدید مشغول شد و در کنار آن به آموزش و تعلیم به علاقهمندان به این علوم پرداخت و پس از مدتی با کشتی عازم مکه شد و در اواخر سال ۱۲۷۳ ه ق به این شهر مقدس رسید.
سید بعد از زیارت حرمین شریفین به کربلا و نجف بر میگردد و حدود چهار سال با نحوۀ زندگی و افکاروعقاید و اندیشههای مردم و خط مشی سیاسی حاکمان جوامع مذکور آشنا میشود. سپس، از طریق اسدآباد، عازم خراسان و افعانستان میشود. وی مدت پنج شش ماهی در تهران مشغول خدمت به خلق میشود و به حالت ناخوشی و ضعف بنیه راهی خراسان میشود و پس از زیارت امام هشتم به کابل که هدف مسافرت وی بود قدم گذارده، با امیر کابل هم صحبت میشود و بعد از آن به خدمت امیر دوستمحمدخان میرسد.
سید قریب پنج سال در افغانستان توقف کرد و تاریخ الافغان را که از آثار برجسته اوست نوشت و ملت افغان را از خواب غفلت بیدار و حیات نویی به کالبد ملت افغان داد چنانکه فعلاً افغانیان اسم او را به تعظیم و تقدیس بر سر زبان میبرند.سید در افغانستان مناصب بزرگی را ملی کرد و به عبارتی وزارت محمد اعظم خان را دارا بود.
سید در سال ۱۲۸۲ ق وارد تهران می شود و پنج ماه ماندگار میشود. به نظر میرسد، اوضاع ایران را مناسب فعالیت نمیبیند و مجدداً به طرف افغانستان عزیمت میکند. در این زمان، افغانستان دچار جنگ داخلی بود و سید در این جنگ طرفدار محمد اعظم خان بود. سید بعد از مدتی در سال ۱۲۸۵ افغانستان را ترک و وارد بمبئی هند میشود و با وجود این که تحت نظر دولت بود بزرگان خطابه، مردم مسلمان را علیه استعمارگران به اتحاد دعوت میکرد. سرانجام، بر اثر فشار انگلستان که هندوستان را لانه خود کرده بود ناچار به ترک آنجا شد. سید در مدت کوتاهی که در هند بود بذر آزادی و اتحاد علیه دشمن مشترک را کاشت و ارتباط روشنفکران و رجال علمی و دینی و نیز ارتباط مردم با سید برای استعمار انگلیس تحملناپذیر بود به طوری که مأموران انگلیسی به سید میگویند:"دولت هند وسایل اقامت دو ماهۀ شما را تهیه کرده، اما امروز به شما میگوییم که محیط این سامان برای اقامت شما مساعد نیست."
سید پس از ترک هند برای اولین بار در سال ۱۲۸۵ ق وارد مصر شد و بیش از چهل روز در قاهره اقامت کرد و در دانشگاه الازهر مصر سخنرانیهایی علیه دولت وقت که حامی انگلیس بود ایراد کرد که برای دولت وقت گران تمام شد و وی را به بهانه مسلمان شدن کشیشی از آن دیار اخراج کردند. سپس، راهی استانبول شد و در آنجا مورد استقبال گرمی قرار گرفت و با عالی پاشا و فؤاد پاشا ملاقات و نزد سلطان تقرب پیدا کرد و عضو انجمن فرهنگ شد، اما بر اثر مخالفت عدهای از جمله حسن فهمی شیخ الاسلام متصدی اوقاف عثمانی که وجود سید را مخل منافع خود میدیدند، سلطان مجبور شد دستور اخراج وی را از عثمانی صادر کند.
سید بعد از ترک عثمانی بار دیگر وارد مصر شد. هر چند که قصد نداشت در آنجا بماند، با اصرار ریاض پاشا ماندگار شد و دولت هم مستمریای برایش بر قرار کرد و مشغول تعلیم و تربیت جوانان شد و به آنان حکمت الهی و فلسفه و فقه و اصول و هیئت جدید آموخت. سید در کنار تعلیم به جوانان در صدد مبارزه با افکار و اعتقاداتی بر آمد که استعمارگران به مردم تحمیل کرده بودند و با تمام وجود در این راه کوشید و مردم مصر را به مقام و عظمت خود و راه و روشی که استعمارگران برای به زنجیر کشیدن آنان به کار میبردند متوجه ساخت.
حرکتهای سازمان یا فته سیاسی وی باعث شد رژیم مصر تحمل نکند و وی را از دیار مصر اخراج کند، اما علیرغم خواست دشمنان تلاشهای علمی و فرهنگی سید به بار نشست و احمد امین در این باره مینویسد:"آن بذرهایی که سید در فارس و آستانه پاشید نرویید، اما آنچه در مصر تجربه کرد رویید و رشد کرد".
سرانجام، بر اثر مخالفتهای انگلستان و وحشتی که از وی داشت، پس از ۹ سال اقامت در مصر، تصمیم بر تبعید ایشان گرفته شد و در سال ۱۲۹۶ ق دستگیر و به کانال سوئز روانه کردند سید زمانی که در مصر بود به کشورهای مراکش و الجزایر و تونس نیز مسافرتهایی کرده بود.
وی پس از ترک مصر به سوی هند رهسپار شد و در مسیر راه در جده توقف کرد و از آنجا به حیدرآباد هند وارد شد و در این شهر مشغول فعالیت فرهنگی و سیاسی شد تا این که به تحریک انگلستان از آنجا اخراج و به کلکته فرستاده شد. سید در حیدرآباد مجله معلم شفیق را ایجاد کرد و در هند تشکیلاتی به نام عروه و مجلهای به همین نام تأسیس کرد.
سید جمال در سال ۱۳۰۰ ق کلکته را به قصد لندن و پاریس ترک کرد و در ماه صفر به کانال سوئز رسید. وی در همین سال وارد لندن شد و پس از اندکی توقف به پاریس رفت. سید با قیافه شرقی و عمامه وارد لندن و با لباس استانبولی وارد پاریس شد و هرگز لباس فرنگی نپوشید.
سید جمال پس از ورود به تهران به حضور شاه رفت و به سبب این که در همان مجلس اول در مورد اصلاحات و لزوم وضع قانون سخن گفت برای ناصرالدین شاه ناخوشایند بود. شاه از سید میپرسد که از من چه میخواهی؟ سید پاسخ میدهد که گوش شنوا!
شاه از قاطعیت وی ناراحت میشود و دیگر هیچگاه او را به حضور نمیطلبد و حتی بر اثر سعایت از وجود سید متوحش شده، به حاج امینالضرب ابلاغ میکند "توقف سید در تهران به صلاح نیست؛ به خراسان برود."
سرانجام، سید ایران را به قصد روسیه ترک و سعی کرد بین روس و دول اسلامی( ایران و عثمانی و افغانستان) علیه انگلستان اتحاد برقرر کند. سید جمال حدود دو سال در پطرز بورگ ماندگار شد و دیدارهایی با تزار روس داشت.
سید جمال در سال ۱۳۰۶ تذکره خود را ویزا میکند و به آلمان میرود و در مونیخ بین سید و ناصرالدین شاه دیداری صورت میگیرد و در نتیجه شاه از وی میخواهد بار دیگر به ایران باز گردد و در کار تدوین قانون یاری رساند. سید دعوت شاه را پذیرفت و به روسیه رفت و پس از اقامتی کوتاه در سال ۱۳۰۷ وارد تهران شد. سید در تهران اقدامات اصلاح طلبانهاش را پی گرفت؛ شاه عکسالعملی نشان نداد و تصمیم گرفت او را از تهران و ایران اخراج کند. بعد از مدتی، سید در حضرت عبدالعظیم متحصن شد و قریب هفت ماه در آنجا بود و سرانجام مأموران حکومتی او را از تحصن بیرون کشیدند و تحتالحفظ تا مرز خانقین همراهی و از ایران بیرون کردند.
وی وارد بغداد شد و مأموران حکومتی او را به بصره بردند. سید بعد از مدتی برای بهبودی حالش به لندن رفت و در این زمان بر ضد امتیاز دخانیات به فعالیت پرداخت و در مجالس عمومی چندین نطق خاطبه درباره اوضاع ایران بیان کرد و مقالاتی در جراید انگلیس نوشت. از جمله اقدامات دیگر سید در لندن انتشار نشریه "ضیاءالخافقین" بود که پس از هشت شماره تعطیل شد.
سید جمال در سال ۱۳۱۰ به دعوت سلطان عبدالحمید به استانبول رفت و سلطان عبدالحمید به امید این که از فعالیتهای سید جمال و نفوذ او در ممالک اسلامی برای اتحاد ممالک اسلامی در جوار جای داد و خانهای در استانبول برای وی مهیا و ماهانه مقداری لیرۀ عثمانی برای وی تعیین کرد.
سید جمال حدود چهار سال و نه ماه در پایتخت عثمانی اقامت گزید. وی در ابتدا پیش سلطان بسیار مقرب و محترم بود، اما بعد از مدتی بر اثر دسیسهچینیها و بدگوییها از قدرومنزلت وی کاسته شد و باعث شد که فعالیت وی محدود شود، زیرا عملاً در زندان و تحت مراقبت شدید بود. گذشته از آن، پس از ترور ناصرالدین شاه، تقاضای استراداد سید به ایران ازطرف دولت عثمانی پذیرفته نشد.
سرانجام،روز سه شنبه شوال ۱۳۱۴ در استانبول درگذشت و به احتمال قوی وی را مسموم کردند.سید آخرین پیام خود را قبل از شهادت در زندان سلطان عبدالحمید برای هممسلکهای ایرانی خود چنین مینویسد:"در محبس محبوس و از ملاقات دوستان خود محروم، نه انتظار نجات دارم و نه امید حیات... خوشم بر این حبس و خوشم بر این کشته شدن... کشته میشوم برای زندگی قدم، ولی افسوس میخورم از این که کشتههای خود را ندرویدم، به آرزویی که داشتم کاملاً نائل نگردیدم. شمشیر شقاوت نگذاشت بیداری ملل شرق را ببینم؛ دست جهالت فرصت نداد صدای آزادی را از حلقوم امم مشرق بشنوم. ای کاش، من تخم افکار خود را در مزرعه مستعد افکار مردم کاشته بودم. چه خوش بود، تخمهای بارور مفید خود را در زمین شورهزار سلطنت فاسد نمیکردم؛ هرچه در این زمین کویر غرس کردم فاسد شد. در این مدت، هیچ یک از تکالیف خیرخواهانه من به گوش سلاطین مشرق فرو نرفت... امیدواریها به ایرانم بود... با هزاران وعده و وعید به ترکیه احضارم کردند و این نوع مغلول و مقهورم نمودند. صفحه روزگار حرف حق را ضبط میکند.
... شما که میوه رسیده ایران هستید و برای بیداری ایرانی دامن همت به کمر زدهاید، از حبس و قتال نترسید،... از حرکت مذبوحانه سلاطین متوحش نگردید و با نهایت سرعت بکوشید.. طبیعت با شما یار است، دخالت طبیعت مددکار... بنیاد حکومت مطلبه منعدم شدنی است، شماها تا میتوانید در خرابی اساس حکومت مطلقه بکوشید.. سعی کنید موانعی را که میان الفت شما و سایر ملل واضع شد رفع کنید. گول عوامفریبان را نخورید.
مرجع : نویسنده: مصطفی مهدوی